یادداشتی به بهانه اقدام مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری که با ادعای تحلیلی آسیبشناسانه به ارزیابی فرامتنی فیلمهای بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر با محوریت موضوع «تصویر ایران در سینمای ایران» پرداخت.
سیدرضا صائمی: شاید بتوان با ارجاع به اصل فاصلهگذاری برشتی در تئاتر، اکنون با فاصله گرفتن از جشنواره فیلم فجر و پایان یافتن تب و تابها و هیجانات برساخته از این اتفاق مهم سینمایی- هنری، بهتر بتوان به قضاوت و ارزیابی آن پرداخت. قضاوتی که گاه از ساحت درونسینمایی خارج شده و دستمایه نقدها و ارزیابیهای فرامتنی قرار میگیرد. از جمله مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری که همزمان با برگزاری سی و ششمین جشنواره فیلم فجر به تحلیل و ارزیابی فیلمهای بخش مسابقه جشنواره با محوریت موضوع «تصویر ایران در سینمای ایران» پرداخت.
نوعی پرداخت فرامتنی که مدعی تحلیلی آسیبشناسانه از فیلمها بود و آنها را در قالب ۱۳ عنوان مضمونی از جمله مفاهیمی مثل جامعه، خانواده، زنان، آینده و امید و رویا و مفاهیمی از این دست صورتبندی کرد. بازخوانی این ارزیابی، نه تنها مخاطب را از سینمای ایرانی، که اساسا از زیستن در جامعه ایرانی ناامید میکند و به نظر میرسد در پس این ارزیابی، تعریف سینما و کارکردهای آن به نوعی «سیاهنمایی» تقلیل یافته است. نگاهی که انگار هیچ اصالتی برای رویکرد و کاراکترهای انتقادی سینما قائل نیست یا حتی تصویرش از جامعه ایران و مسائل آن، اتوپیایی و از جنس مدینه فاضله است!
این در حالی است که بسیاری از فیلمهای جشنواره امسال فارغ از کیفیت و ساختار سینماییشان از حیث مضمونی هم، واجد تنوع و تعدد سوژه بودند و هم، به بازنمایی برخی آسیبهای جدی فردی، خانوادگی و اجتماعی که در جامعه ما وجود دارد و درک حضورشان برای مخاطب آنقدر ملموس است که نه تنها آنها را مصداق سیاهنمایی یا اغراق و اگزجره کردن سوژه نمیداند که اتفاقا به دلیل مماس بودن آن با سطح واقعیت، احساس همذاتپنداری هم با آن میکند.
متاسفانه هنوز به دلیل مخدوش بودن تصور و تعریفهای برخی از نهادها از سینما و کارکردهای آن، مرز بین واقعگرایی و سیاهنمایی مخدوش شده و هر فیلمی که کوچکترین نشانهای از نقد به وضعیت موجود داشته باشد به سیاهنمایی محکوم میشود! واقعیت این است که همانطور که سیاست عرصه امور ممکن است نه مطلوب، سینما نیز ساحت نمایش واقعیتهای موجود است نه مطلوب! چطور میتوان به برخی گزارشهای آماری و تحلیلی در حوزه آسیبشناسیهای اجتماعی و رفتاری که برخی از نهادهای پژوهشی هر از گاهی منتشر میکنند اعتماد و ارجاع کرد اما اگر سینما به بازنمایی همان مسائل در قاب دوربین خود بپردازد برتابیده نمیشود و متهم به جعل واقعیت یا سیاه نمایی میشود!
کافی است نگاهی به آمار طلاق و اعتیاد و خشنونت و افسردگی در جامعه ایران بیاندازیم و آن را با سینمای ایران مقایسه کنیم و ببنیم آیا روایت سینمایی از این آسیبها فراتر از واقعیت موجود بوده یا نه! سینما قرار نیست که امید وافی ایجاد کند یا به جعل واقعیت بپردازد بلکه کارکرد آینهگون آن ایجاب میکند که به روایت واقعیت بپردازد و خاصیت راستینمایی داشته باشد نه پنهان کردن آن. سینما اگرچه کارخانه رویاسازی است اما صنعت خیالبافی نیست! اگر برخی فیلمها تلخ و گزندهاند یا قصهای تاریک و سیاه را روایت میکنند این مشکل از سینما نیست، مشکل از وجود این تلخیها و معضلاتی است که باید در جایی دیگر حل میشد تا سینما از آن پردهبرداری و رمزگشایی نکند.
سینما مسکن دردها نیست، نمایشگر آنهاست و اگر به درک درستی از آن و کارکردهایش برسیم به جای نقد نهادهای مسئول به متهم کردن سینما به سیاهنمایی نمیپردازیم. جشنواره سی و ششم فجر فارغ از کم و کیف فیلمهایش از حیث سینمایی، یکی از متنوعترین جشنوارهها از حیث موضوع و مضمون بود و در عین حال بسیاری از فیلمهایی که رویکرد آسیبشناختی داشتند در عین پرداخت به معضلات فردی و اجتماعی، مخاطب را از بهبود و امید به زندگی بهتر ناامید نمیکردند.
نمونه بارزش فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» بود که به عنوان بهترین فیلم مردمی و فیلم برگزیده منتقدان هم انتخاب شد. شاید بیشترین نشانههای فلاکت و تباهی آدمها و زندگیهای متلاشی شده را بتوان در این فیلم ردیابی کرد اما قهرمان قصه آن در نهایت از دل همین ظلمت و سیاهیها راهی به رستگاری میجوید و در آستانه روشنایی و امید قرار میگیرد.
نقد و ارزیابی سینما مثل خود سینما یک امر تخصصی است که نمیتوان خارج از زبان و گفتمان سینمایی به ارزیابی آن نشست و آن را متهم به سیاهنمایی کرد. نمیتوان چشمهای خود را به تاریکیها بست و سینما را جعبه جادوی تولید امید تعریف کرد، باید در تاریکی سینما نشست و به روشنی پرده آن خیره شد. کار سینما روشنگری در دل تاریکی است!