بهمن فرمانآرا فیلمساز سرشناس در گفتوگو با روزنامه اعتماد از دغدغههایش برای جوانان ایرانی صحبت کرده است.
بهمن فرمانآرا در بخشی از این مصاحبه درباره دشواریهای پیش روی جوانان میگوید: «همه اين حرفهايي كه من ميزنم را جوانان هم ميدانند. با اين حرفها و دانايي جوان امروزي، چرا انتظار داريم كه جوانها نااميد نشوند. با حقوق يكميليون و دويست هزار توماني كدام جواني ميتواند به آيندهاش اميدوار باشد و مطمئن كه ميتواند خانهدار شود و آينده حداقلي داشته باشد؟ چرا هيچكس مسووليت قبول نميكند و در هر ماجرايي هميشه يك بهانه براي فرار از مسووليت داريم؛ يكي ميگويد تقصير دولت قبلي است، يكي ديگر ميگويد من نبودم، يكي ميگويد سبزوار بودم و... بالاخره ما با جوانان چه ميكنيم؟!
ما در جواني فكر ميكرديم هر طور هست ما به آرزوهايمان ميرسيم و در انتهاي تونل زندگي روشنايي ميديديم. اما حالا آن تونل براي جوانها تبديل به يك لابيرنت تودرتو با انتهايي سياه شده. كدام آدم عاقل و بافكري قبول ميكند كه وارد اين سياهي شود و چرا انتظار داريم كه جوانها اين سياهي را نبينند و چشم بسته وارد اين لابيرنت شوند. اگر دولت اميد به دولت نااميدي تبديل شود و بعد هم از شخص رييسجمهوري كاري برنيايد، چه اتفاقي ميافتد؟ آدم تا يك جايي اميد دارد، اما وقتي آب به زيرچانه بيايد و خطر غرق شدن نزديك باشد چه؟ غرق شدن در سن ٧٦ سالگي مهم نيست، چون اگر وضعيت تو را غرق نكند، ممكن است قلبت كار نكند و بالاخره زندگي تمام شود. اما براي بچه ١٩-١٨ ساله، ٢٠ ساله، ٣٠ ساله چه؟ اينها چه كنند؟! همه بروند تركيه؟! مهاجرت كنند؟! چشم ببندند؟! آينده را نخواهند؟!»
او درباره تشویق جوانان به شرکت در انتخابات نیز صحبت کرد. او در این باره گفت: «فكر ميكنم كه پرسش حق ما است، اما رعايت حقوق شهروندي هم وظيفه ما است. مثلا شما اگر مغازهاي داشته باشيد و جنس بفروشيد و آخر سال مامور ماليات بيايد و بخواهد ٥ برابر ماليات بگيرد و شما كسي را پيدا كنيد كه زيرميزي بگيرد و اين ماليات را كم كند، اشتباه است. اگر بدهكاريم بايد بدهي را بدهيم. در واقع من بايد آنقدر نسبت به خودم و جامعه متعهد باشم كه بدانم حتي به بهانه ورشكستگي هم نميتوانم از زيربار مسووليت و تعهد اجتماعي خودم فرار كنم. راي ندادن هم همين است.
اگر راي ندهيم، اشتباه ميكنيم. اما وقتي حق ما راي دادن و رفتار درست شهروندي است بايد در ازاي اين رفتار هم حق پرسشگري داشته باشيم. جوان ايراني كه تشويق شده پاي صندوق راي بيايد، حق دارد بپرسد بودجهها كجا خرج ميشوند؟ سهم او كجاست؟ عشق، اعتماد و همراهي بين همه از بين رفته. فسادي كه وجود دارد، جوانها را دلشكسته كرده. جوان ٣٥ ساله با خودش فكر ميكند من جان ميكنم تا زندگي كنم و يكنفر همسن من در ٣٥ سالگي نفت كشور را ميفروشد؛ فروشي كه بدون امضاي رييسجمهور سابق امكانپذير نبود. اين بچهها هيچكدام از آن «معيارهاي اخلاقي» زندگي خوب را ندارند؛ ناگهان قيمت همهچيز بالا ميرود. از گوشت تا دلار. چه كسي فكر ميكرد كه سيبزميني كيلويي هفت هزارتومان؟ نسبت درآمدها با حقوق را هم حساب كنيم. نسبتها كه درست نيست، جوانهاي بيكار هم زياد داريم. اينهمه دانشگاه آزاد راه افتاد، همه اين جوانها هم رفتند و درس خواندند. اما مگر كار هست. از دانشگاه بيرون ميآيند، اما بعد بيكار هستند. نهايتا همهچيز به هم وصل است. ما نبايد تعهد خودمان را فراموش كنيم، اما حقوق شهروندي ما هم نبايد فراموش شود.»